اشعار ولي اله بايبوردي

در قالب : غزل ،رباعي، مثنوي و ...

چو الحمداللهي صد بار گويي

۲ بازديد

 

چو الحمداللهي صد بار گويي
ز صد اسب با سوارش زين لجامي

اگر چه في سبيل الله ايثار
بسي بهتر همان ذكري نكويي


هفت باري هر كسي گويد دلا

۰ بازديد

 

هفت باري هر كسي گويد دلا
هر زمان از روز خالق را ندا

جان پناهم باش از آتش عذاب
آتش از او دور گردد هر كجا


صد ساله گنه شود به يك باري محو

۲ بازديد

 

تسبيح تمامي عرشيان شد دلخواه
ذكري تو بخوان ثواب باشد ز اله

صد ساله گنه شود به يك باري محو
لا حول ولا قوة الّا بالله


دست افتاده پير را گيري

۱ بازديد

 

با ثنايي مرا بخوان يادي
اي مرا ياد از تو امدادي

دست افتاده پير را گيري
ناتوان بين خلق فريادي


ياد اويي گر چه شد آرامشي

۲ بازديد

 

وحي آمد سوي موسي از خدا
همنشين فردم مرا او يادها

ياد اويي گر چه شد آرامشي
او برايم چون حبيبي آشنا


ذكر هر يك ذاكرين را ما قبول

۱ بازديد

 

ثبت نامه اعمال هر يك ذاكرين
شد كه اينان از نفاقي دور همين

ذكر هر يك ذاكرين را ما قبول
دور اينان از عذابي دوزخين


خير دنيا آخرت در ذكر بين

۴ بازديد

 

خير دنيا آخرت در ذكر بين
با زبان ذكري بياني گشت مبين

آدمي پنهان بشد زير زبان
گنج پنهان آدمي شد در زمين


دم غنيمت از بطالت خود رها

۱۰ بازديد

 

بس بزرگي اجرها بر ذاكرين
نامه اعمالي به ثبت آمد همين

دم غنيمت از بطالت خود رها
راه يابي آسمان دور از زمين


من هم او را ياد در بين ملك

۰ بازديد

 

هر كسي من را كند يادي دلا
در ميان خلق اجتماعي يادها

من هم او را ياد در بين ملك
تا سماوي با هم اويي آشنا


از آن روزي شدم چون آفرينش

۱ بازديد

 

بكرد عرضي چنين موسي خدا را
برايم كن عيان آن خلق زيبا

به اخلاصي تو را ذكري خدايا
خطاب آمد روي آن جا كه دريا

به جايي رو برايت امر موسا
همان جا ساحلي بيني ز دريا

درختي ديد رويش آشياني
كه مرغي رو درختي را بياني

ز احوالات مرغي بازجويي
كه با او لحظه هايي گفتگويي

از آن روزي شدم چون آفرينش
خدا را ذكر گويي ها به بينش

به يك ذكري هزاران ذكر آني
چنان نشري چو هر يك شاخه هايي

بپرسيدش از او موسي كه مرغا
چه چيزي آرزو در دار دنيا

ندارم آرزويي جز يكي را
كه نوشم قطره اي از آب دريا

ز گفتارش چنان حيرت شگفتا
برايش گفت موسي اي كه زيبا

ميان منقار و آبي بُعدها لا
چه علّت گو برايم اي كه دانا

به خاطر آن نه دور از لذّتي ذكر
چو نوشم آب را دوري مرا فكر

چو خالص ذكر مرغي گشت پيدا
به سر خود زد دو دستش را كه موسا

عيان كردي حقيقت را برايم
بيان عاجز ز ذكرت اي خدايم