اشعار ولي اله بايبوردي

در قالب : غزل ،رباعي، مثنوي و ...

همچو مؤلايي شوي با چاه ها

۳ بازديد

 

همچو مؤلايي شوي با چاه ها
گفتماني كن فرو كش درد را

نابسامان وضع را بيني عيان
حكم اجرا گر چه لاينحل دلا


پنجمين فردي ميان اين پنج تا

۱ بازديد

 

پنج كس بودندشان گريان دلا
آدم و يعقوب و يوسف فاطما

چون جدا از جنّتي گشت آدمي
گريه آدم شد نمايان هر دمي

همچو ظرفي گونه آدم گشته بود
گر چه غمگين دل ببودش خسته بود

از جدايي يوسفي يعقوب هان
آن چنان گريان شبان روزي همان

در ميان آن كلبه اي احزان دلا
نور هر يك ديده اش را محوها

يوسفي را ياد كن گريان شبي
فرق لا روزي درون زندان همي

گر چه غمگين هر يك از زندانيان
هر يكي گفتند اي يوسف عيان

گريه هايت را ببينيم آشكار
يا به شب روزي يكي را اختيار

فاطمه زهراي اطهر گريه را
آن زماني آشكارا بين ما

در جدايي از پدر خاتم نبي
آن چنان گريان چو ناراحت بسي

ترك يثرب را به جانب آن بقيع
در تردد بود گريان گر شجيع

پنجمين فردي ميان اين پنج تا
بيست يا سالي چهل گريان دلا

شد عليّ بن الحسين اربع امام
صبح و شب گريان كه تا عمري تمام

گر ملامت مي شنيد از هر كسي
گريه ها مي كرد هر صبحي شبي

لحظه مقتلگاه را ياد آوري
در برابر ديدگانش رسم همي

با كدامين علم شرحي ماجرا
اشك هر يك از عزيزان پر بها

گر چه راوي اين سخن شد صادقي
گريه كن تسكين دهي خود را ولي


همان خاطي گنهكاري كه عصيان

۱ بازديد

 

چنان گريان چو باران بهاري
دلش را پاك سازد از غباري

همان خاطي گنهكاري كه عصيان
به رحمت ايزدي دوري ز ناري


چو خاكي باش دور از كبر اي پاك

۹ بازديد

 

ز خاكي خلق گشتي اي بشر خاك
چو خاكي باش دور از كبر اي پاك

فروتن آن زماني دور از كبر
عدالت گستري باشي چه بي باك


خوشا فردي حلالي كسب دارد

۱ بازديد

 

گذر ايام شد خياط خوابي
بديدش محشري صحرا هراسي

چه حادث در ميان محشر خدايا
صدا در هم چه غوغا گشته پيدا

ز فرط تشنگي فرياد مردم
هويدا شد چه غوغا بود آن دم

در آن حالي بديدش يك علم را
ميان خلقي چه علت گشته بر پا

بگفتند اين علم بر پا از آنت
به زينت جامه هايي پاره آيت

تداعي سرقتي كردي تو جانا
طلبكاران طلب آن جامه ها را

درون آتش چو حس كردش خودي را
بشد بيدار از خوابي چه گويا

چنين عهدي بكردش سرقتي لا
كه چندين بار بودش توبه اي را

به شاگردش بگفتش هر زماني
چو ديدي جامه اي از خلق هايي

چو بردارم بگو استا علم را
تو را كاري نباشد گر چه كالا

كه روزي ترمه كشميري كه بود شال
بياوردند تا دوزد به منوال

قراري بود سرداري بدوزد
كه غالب شد طمع قدري بدزدد

از آن كم ترمه شالي حد كلاهي
شنيدش آن علم را كرد آهي

كني بس گفته را گويي علم را
چه بايد توبه اي بايد به هر جا

امانت مردمي را لا خيانت
خيانت هر كه را باشد جنايت

رعايت حقّ ناسي را كني هان
ادا ديني كني هر لحظه شادان

خوشا فردي حلالي كسب دارد
كه از كسبي حلالي دشت خواهد

حكايت گفته شد پندي شما را
پذيرا پند را سودي عطايا

به هر شغلي رعايت حقّ ناسي
ز خالق خواه هر چيزي كه خواهي


سخت سرمايي و لشكر را چه كار

۱ بازديد

 

در زمستان لشكري عمرو بن ليث
وارد شهري شدند دوري ز حيث

در ميان بس خانه هايي جاگزين
همچو اعضا عضوي از آن خانه بين

پنج باب از منزلي يك پير زن
تحت امر اشغال با يك عدّه تن

پير زن بردش شكايت بر امير
گفت رو فردا بيا ديگر امير

آن كه مافوق تمامي چون حضور
چون بيايي رخصتي فرصت وفور

هر چه خواهي با هم اويي گفتمان
پيش عمرو باشي چه خواهي گو عيان

پير زن هستم برايم پنج باب
منزلي دارم ندارم جاي خواب

پنج دختر شد برايم با عروس
در محقّر خانه اي زي گر عبوس

در همان جا باز لشكر جاگزين
چند سربازي در آن خانه قرين

سخت سرمايي و لشكر را چه كار
دور شو اي زن اگر چه بي قرار

راست گويند عقل ناقص بس زنان
پير زن برگشت و چون دوري از آن

رو به عمرو كردش اميري گفتمان
اين زني عابد به دانايي عيان

مصلحت شد اين چنين لطفي بر او
گفته بر عمروي اثر زن نيكخو

رخصتي دادش دگر باري حضور
در ميان جمع با اميراني به شور

رو به زن كرد عمرو گفتش خوانده اي
آيه قرآن را بيان لا ديده اي

پادشاهان چون كه وارد قريه اي
رو به ويراني كشند هر خانه اي

تا به جايي خوار سازند بندگان
اهل منزل را تمامي بين شان

در شگفتم خوانده ام گويا فلك
قدرتي بخشيده بر ظالم ملك

آيه ديگر را نخواندي اي شها
خانه ها ويران خرابي بارها

اين نشاني شد به عبرت ديگران
تا بيان قدرت مداران ظالمان

آن چنان در عمرو اثر كرد اين سخن
از سخن لرزيد چون بيدي به تن

اشك ريزان همچو باراني بهار
از دو گونه اش اشك جاري شرمسار

اين چنين حكمي بدادش بر امير
پنج بابي منزلش عودت به پير

حكم شاهي لشكر از شهري برون
عرض ساعت سه عزيمت از درون

تحت فرمان در محلي شادباخ
خيمه ها برپا شدند جايي فراخ