به عضوي ز اعضا دهان را نگاه
زبان واژه توحيد را جلوه گاه
تو را منطقي شد بگويي كلام
به ارزش كلامي رسي جايگاه
به عضوي ز اعضا دهان را نگاه
زبان واژه توحيد را جلوه گاه
تو را منطقي شد بگويي كلام
به ارزش كلامي رسي جايگاه
مثل زد چه زيبا خداوند جان
سخن پاك را چون درختي همان
زمين ثابتي داردش ريشه اي
به جانب سما شاخه پر ميوه اي
به اذني خداوند هر موسمي
دهد ميوه آن فصل را اي رهي
بدان طيّبي اشجري در قرآن
خداوند اشارت بشارت به آن
شجر را نبي خاتمي ريشه ها
كه پيكر شجر چون علي شد نما
چو هر شاخه اي فرض زهرا بتول
دو نور عين زهرا علي را قبول
كه هر يك شجر را شدند ميوه اي
شجر برگ دارد پر از شيعه اي
اموري كه هر ساله تسليم او
از آن ميوه باشد به پاكي نكو
به آن واژه توحيد منطق نگاه
كه ريشه اش درون دل يقين جايگاه
به ترك معاصي تنه اش استوار
فرايض ز هر شاخه اش آشكار
نما برگ هايش به تقوا دلا
ثمر ميوه دارد قيامت نما
چه پندي گرانبار از آيه ها
چه گنجي بها دار بخشد تو را
بشر خاك اعمال را كن تو صاف
كه از پشت كوهي طلوعي چو آف
چه زيبا مثل زد خداوند پاك
كه رشد آن درخت را درون پاك خاك
برايم وعده اي دادي خدايا
كه تا معلوم وقتي مردگي لا
برايت وعده اي دادم نه فوتي
تو را كيفر دهد هر لحظه هر جا
چو بسم الله را از دل خطوري
هدايت آن زمان گشتي به فوري
به دور از نفس خاطي آن زماني
خدا را ياد از خلقي تو دوري
الهي حمد را گويي به هر آن
به ظاهر نعمتي هر جا اي انسان
بهشتي گنج معنا را به ياد آر
ز دنيا گنج بهتر اي مسلمان
چو آدم شكوه كردش بر خداوند
ز حزني با حديثي نفس گفتند
بگو آدم كلامي را رهايي
به دور از حزن باشي اي خردمند
چنين راوي ز يك زاهد حكايت
ميان او جنّ مؤمن را روايت
مرا گفتش كه مؤمن جن روزي
به پيرامون نگاهي گو چه بيني
بگفتش آدمي بينم در اين جا
به غير از آدمي چيزي نما لا
دو چشمم مسح كردش با دو دستش
غبار از چشم من را چون گرفتش
بديدم بر سر آنان هر يكي شان
كلاغي را به سر آنان نگهبان
گهي بالي گشا گه بسته بالي
برايم شرح ده علت چه حالي
كلاغي را ببيني بر سر اينان
كه مستولي بر ايشان غفلتي هان
درون مسجد اگر باشند اين ها
چنان غافل به دور از حق پيدا
هم او فاضل كه فضلي داردش او
به هر كس مي دهد خواهد چه نيكو
خدايي لم يلد يولد خدايي
بشر را خلقتي كردش بهين رو
برايت صالحاتي باقياتي
الهي ذكر را گويي نهاني
خودي را عرضه بر باري تعالا
به ثبت اعمال انديشي هر آني
چو گويي اكبري الله صد بار
كني صد بنده را آزاد اي يار
چو سبحان اللهي را ذكر گويي
ز صد اشتر بسي بهتر در اين دار